من و کودکم



روزي که مادر شدم بچه ام هر چه بود، پسر يا دختر؛ مي نشانمش روي پاهايم موهايش را نوازش ميکنم و ميگويم: جانِ مادر در دنياي آدم بزرگها کساني هستند که ميتوانند ديگران را عذاب دهند، زندگي را به کامشان تلخ کنند، توي مخمصه هاي ذهني و روحي و جسمي بيندازندشان، ظلم کنند، حق خوري کنند، دل بشکنند، دل! آخ دل کاري کنند آدم هاي مقابلشان از فرطِ دردي که آنها به دلشان انداخته اند ديوانه شوند، کاري کنند روحِ آدمهاي دور و برشان بميرد، خودخواهي کنند، پرده دري کنند، و. و همچنان راه بروند و زندگي کنند. و همچنان همان طورِ قبلي زندگي کنند و همچنان ميتوانند از تو کسي ديگر بسازند و همچنان نفس بکشند و قهقهه سر دهند و .
جانِ دلم اين آدمها نه شاخ دارند نه دُم نه صورتشان سياه است و نه چشمانشان از حدقه درآمده، نه زشتند نه هولناک به لحاظِ ظاهر ممکن است حتي چهره شان به نظر ملکوتي بيايد که بعيد است البته ولي ميخواهم بگويمت که اين ها مثلِ همه آدمها عادي و ساده اند
دلم مي‌خواهد بشناسي شان مراقب باش! مراقب باش نه نزديکشان شوي نه مثلِشان اگر درگيرشان شدي فوري دنده عقب زندگي را بگير و برگرد يادت باشد اگر ماندي کنارشان و لهت کردند تقصير با خودت است پس خودت را رها کن و دست خدا را بگير و راه بيافت به سمت خودِ خودت دور از آن موجوداتِ ناشناخته فقط اين را هم بدان، اين ظاهر ماجراست روزي مي آيد که جوابِ اعمالشان را مي‌گيرند، ولي تا آنروز تو مراقبِ خودت باش جانم
.
پي نوشت: چقدر دلم امشب باران مي‌خواهد بارانِ بي امان يک فنجان شکلاتِ داغ با شير در يک کلبه وسطِ جنگل چقدر امشب دلم باران مي‌خواهد
.
فاطمهــــ
.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چکاوک خیال ژمينو کاکتوس مدرسه شاد معرفی سایت الکسا برای نشان دادن رتبه و عملکرد سایت شما تبلیغ‌آباد From Unknown land برگردان داستان ها Dale میدون